شعرهای حکیمانه سعدی
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
اشعار عاشقانه سعدی
درمان درد عاشقان صبر است و من دیوانهام
نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان میبری من بار هجران میبرم
اشعار زیبای سعدی
دانی چه میرود به سر ما ز دست تو
تا خود به پای خویش بیایی و بنگری
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری
اشعار رفاقتی سعدی
گر خونِ تازه میرود از ریشِ اهلِ دل
دیدارِ دوستان که ببینند مرهم است
دنیا خوش است و مال عزیز است و تَن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مُقدّم است
اشعار با معنی سعدی
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
آزار مردمان نکند جز مغفلی
باری نظر به خاک عزیزان رفته کن
تا مجمل وجود ببینی مفصلی
شعرهای معروف سعدی
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت